اون روی سگ من نوستالژیک



سلا سلام سال نوتون مبارک:)

امیدوارم توی سیل اسیب ندیده باشید و تن همه هموطنام در سال جدید  سالم باشه و دلشونم خوش باشه

خوب چه خبرا اهدافتون نوشتین؟ امسال انشالله سال فراوانی باشه براتون توی هر چیز خوب و دلچسبی.

امسال برعکس هرسالی هیچ اهداف بلند بالایی ننوشتم و تمام تلاشم رسیدگی جدی به درونم هست، یافتن ریشه مشکلات درونی، امسال باید سال خودم باشه وبس.

داشتم فکر میکردم چرا باید اول سال کلی اهداف نویسی کنیم و دفتر پر کنیم و سال به نیمه نرسیده همه رو نصف و نیمه رها کنیم؟

علت همه اینا چیه؟ همه این بازدارنده ها درونی هست، و تا درون ادم اصلاح نشه بدست اوردن هیچ هدفی دلچسب نیست.

امسال تصمیم گرفتم برای خودم باشم و در هرچیزی اولویت رو با نوستال قرار بدم، این اولویت قرار دادن اصلا خودخواهی نیست ارزشمند داری وجود خودته. ادم تابه خودش شناسی نرسه به دیگر شناسی هم نمیرسه. تا خودتو نشناسی نمیدونی چی میخوای؟ برای چی میخوای؟ امسال 35 ساله میشم و با تمام وجودم از وقتی سی ساله شدم از دنیا لذت دیدم از دنیا اگاهی دیدم و از دنیا فهم ومنطق سراغم اومد. ومیدونم 35 سالگی هم برای من سال پختگی محض خواهد بود و لذت و فهم این جهان.

بهتون پیشنهاد میکنم حتما دوره های غیر حضوری دکتر شیری رو شرکت کنید هرچند ارزون نیستن ولی کاربردی هستن از بخشهایی با هزینه کم شروع کنید.

به دردهاتون عادت نکنیدحلش کنید و هیچ کس جز خودتون نمیتونه شمارو درمان کنه و ریشه یابی کنه. انالیز کن خودتو گریه کن ولی یکبار برای همیشه وبعدش پاشو و زندگی کن بفهم خودتو بدون که هر کاری میکنی هر انتخابی که میکنی از کجا نشات میگیره. ان شالله که امسال در شناخت خودمون موفق باشیم.

الیس در سرزمین عجایب 1 و دو رو حتما دوباره با یه دید دیگه ببنیدش.

و همچنین انمیشین مری و مکس رو برای تقویت مهارت های ارتباطیتون حتما ببنیدش




سلام سلام، خوب قول میدم توی عید کامنتهای مونده رو جواب بدم هرچنددیر.

عیدتون پیشاپیش مبارک عزیزان ان شالله سال پربرکتی باشه برای همتون برای همه مردم سرزمینم سال شادی باشه.

خوب امسالم گذشت و چه زود گذشت:( البته بخاطراین که گرفتار بودیم همش برای من که اول سال بدو بدو شروع شد و تا شهریور با یه سرعت دو ادامه داشت بعد ترمز دستی را کشیده وخیلی اروم و ملو تر پیش رفت وبیشتر اموزش دیدم توی نیمه دوم سال. اینا خلاصه ورش هست

مطمئنا این سالی که گذشت بزرگتر شدم عمیقتر شدم، روابطمو رو اصلاح کردم خیلی از ادمها از زندگیم حذف شدن، خیلی ها جدید اومدن به زندگیم و این تغییرات روحی من در حدی بود که بعضی از دوستانم که منو بعد یکسال دیدن متعجب شدن، که چراتااین حد من متغیرشدم البته اضافه وزن پیدا کردم توی این سال بخاطر نیمه دومش که اموزش میدیدیم و یکمیش رو قبل عید کم کردم خداروشکر و توی عیدم مراقبت خواهم کرد. روابطم با مخاطب عمیقتر و منطقی شد که ازش راضیم، و در سال جدید اگر خدا بخواد میریم سرزندگیمون. یااینکه قطعا از هم جدامیشیم ومن به برنامه مهاجرتم میرسم.

و مطمئنم سال جدید پراز موفقیت خواهد بود برای یک زن در استانه 35 سالگی.


سلام خوبید دوست جونا؟

چه خبرا؟

خوب من که کلا اینجا نمیام اینستا هم که خیییییییییلی کم میام چون خیلی درگیرم.

خوب گفتم هرچی پس انداز و سرمایه داشتم گذاشتم برای اموزش خودم، و پشیمون نیستم کلاسام شروع شده و خیلی دوستشون دارم خوبی این کلاسا اینه که ادمهایی شرکت میکنن که واقعا یا شاغلن یا پی شغل مناسب و خلاصه هیچ کس واسه علافی نمیاد این کلاسارو. و اولین کلاس عمرم بودکه 5 ساعت با دقت حرفای استاد گوش کردم ولذت بردم. فعلا نمیتونم جزییاتشو بگم. تابعد.

درباره شغل امیدوارم لینک های خوبی دارم که داریم با هم یه یتم تشکیل میدیم و خوشحالیم و با ذوق داریم جلو میریم دعامون کنید که بتونیم کسب وکار حرفه ای خودمون رو راه بندازیم.

بهتون گفتم هر مسیری از زندگیم جلو میرم موانع رو حذف میکنم ادمهای اضافی و نالان و پردردسر رو حذف میکنم و دور وبر خودمو خلوت میکنم ولی در عوض اون چند نفریم که هستن با کیفیت و فول اچ دی هستن:)))

توی فیلم سنگ صبور یه متن زیبا بود که برام خیلی زیبا بود :

میگفت بگرد سنگی رو پیدا کن که بتونی حرفات رو بهش بزنی وقتی حرفات تموم شد یا تو میترکی یا سنگ تیکه تیکه میشه، من توی زندگیم سنگ صبور خیلی ها بودم کل ادم منفی دورم بودن و هنوزم تعدادی هستن که چون من سنگ صبور خوبی بودم دورم بودن واسه تخلیه خودشون.

بعدها یاد گرفتم حذف کنم ادمهای اینطوری رو و دکتر خیلی کمکم کرد.

حتی توی خابگاهمم هم همینطور روابطم رو خیلی کم ومحدود کردم و وقتم برای خودم و مخاطب و دوستای واقعیم میذارم.

حتی توی این فضای مجازی هم من دوستای زیادی پیدا کردم که بهتون بگم حتی اندازه انگشتای دست ازشون دوست حقیقی بیرون نیومد.ادمهای انرمال، خسیس، دوشخصیتی، بدبین و. رو از خودتون دور کنید بهتون اسیب میزنن.

مثلا چند وقت پیشا یه خانمی بود از اینجا اشنا شدیم من کلی بدردش خوردم بعد در نهایت تز شوهرشو نوشتم پول مارو بالا کشید وبلاک کرد.درسته خدا صدبرابر اون پول به من رسونده و میرسونه و مطئنم 100 ها برابر اونو از زندگیش میبره به انواع مختلف.

خاستم بگم تو انتخاباتون دقت کنید. از لینک های مفید استفاده کنید دور برتون پر کنید از ادمهایی که انسانن انگیزه زندگی دارن انگیزه مبارزه و تلاش.

لینک های کاری مفید برا خودتون بسازید دنبال پارتی نباشید تواناییهاتون بالا ببرید.

نترسید از تغییر خراب کنید وبسازید حتی اعتقاداتتون رو نترسید که خراب کنید نترسید از جدید شدن لذت ببرید خودتون باشید.

منم این روزها همه ی سعیم تجربه ایناست و تلاشمو میکنم برای موفقیت.

رژیمم هم شروع کردم بعد سفر و خوشبختانه خوب وزن کم کردم. همه بهم میگن واقعا لاغر شدی:))) ولی وقت باشگاه رفتن ندارم هزینه هاشم اینجا خیلی بالاست فکر کنید مثلا توی یه شهر مثل سایتل امریکا یه باشگاه کاملا مدرن با انواع ورزشها 300 هزارتومن ماهانه بعد توی کشور ما یه باشگاه داغون تاریک بی تهویه توی پایتخت هم همین حدوداست قیمتش.


مخاطب جان هم خوبه چشم بد دور. اگر جویای احوالش باشید اونم همراه من تغییر رو شروغ کرده اول تغییر شغل اونم کلاس میاد ولی تخصص خودشو واونقدر پرتلاش داره ادامه میده که استادش برگشته بهش گفته تو از اونایی که ره 100 ساله رو یک شبه میری:)ماشالله.

خوشبختانه ادم عاقل وبالغی هست توی هر چیزی و به من خیلی کمک میکنه مشاور همچین مردی امیدوارم همتون رابطه های خوبی رو تجربه کنید.ما هنوز اول راهیم هنوز داریم یاد میگیریم چطور بالغانه باهم رفتار کنیم واون سفر سراغاز خیلی چیزا بود برای ما. حتما سفر برید پارتنرتون تابهتر بشناسیدش به خصوص سفر در شرایط هیجان انگیز لازم نیس حتما سفرخارجی برید با ماشین برید یا پروازی. با یه بلیط اتوبوس به شهر کوچیک یه روستا یا هر نقطه ای که هم شما و هم ایشون محک بخوره کافی هست . اگر قرار براین بریدسفر در یک هتل لوکس و لاکچری هیچ وقت تجربه های خوبی کسب نمیکنید. دنبال راحتی نباشید لذت خودش میاد. و من سفرم رو به گیلان عزیز بااتوبوس با وجود پیاده روی هایی که توی جنگلها داشتیم و. به همه دنیا ترجیح میدم

وان شالله سرزندگیمون که رفتیم سفرهای بیشتری رو تجربه خواهیم کرد.کتاب بخونید برای رابطتون همش منتظر نباشید طرف مقابل کاری کنه شما چیکار میکنید؟






سلامممممم

خوب من برگشتم البته نه به صورت کامل چونکه واقعا حرفی برای گفتن ندارم، احساس میکنم نوشتنم بیهوده شده نه به حال خودم سودی داره نه دیگران تا سود دوطرفه نباشه هم ارزشی نداره انجامش، حالا ممکنه عده ای قلیلی هم کارشون فضولی باشه و لذت ببرن تو هی بنویسی اونااز زندگیت و احوالاتت خبر دار بشن که همون بهتر که ننویسی و تو فضولی خودشون بمیرن:)))

خوب راستش 25 شهریور استعفا دادم و هرچند مدیریم قبول نکرد و بعد از اون چندباری تماس گرفتن و ایمیل زدن و حتی حقوق اخرمو نگه داشتن که من برگردم سرکار وبرنگشتم ومجبور شد تسویه کنه بعد دوماه چون واقعا دلیل منطقی نداشت و من نمیخواستم باهاشون کار کنم و برنامه دیگه ای برای زندگیم داشتم. برنامه های که میدونم شخصیت من کارمندی نیس و اصلا هم ادمی نیستم دستور پذیر باشم به همین خاطر پروژه ای کار کردن از جمله همین کار خودم تولید محتوا و سوو، خیلی کارهای خوبی هستن که میشه توی خونه انجام داد و از جمله سرمایه گذاری توی بورس و.

که من دستی در همش دارم و راضیم شکر خداو صد البته با لینک های خوبی اشنا شدم و داریم روی یه مهارت هایی کار میکنیم که پولساز هست و ولی یکم زمان بر هست اموزشش. و خوشحالم که کارمند نیستم:)))))))

خوب این مدت اتفاقات خوبی افتاد چند ادم از زندگیم حذف شدن که بار منفی زیادی داشتن و خوشبختانه خدادوست های خوب و مثبتی سرراهم قرار داد که همراستا داریم باهم پیش میریم.

مخاطب جان هم خوبه، و باهم مدتی رفتیم سفر پیش دوست وبلاگی که هر چه از خوبی خودش و خانوادش بگم کم گفتم و خیلی بهمون محبت داشتن ولطف کردن و تجربه های توی این سفر داشتیم که توی رابطمون خیلی موثر بود تموم این سالها یکطرف تجربه این سفر هم یکطرف که خیلی توی تصمیمون اثر داشت به نقاط قوت و ضعف هم پی بردیم هم اختلافاتی داشتیم هم روزهای خوش وخرم. که در مجموع لذت بخش ترین سفر زندگیم بود. و یکی از نکات خوب شخصیت مخاطب اینه که هرچی پول توی جیبش داره رو با کمال میل برای من خرج میکنه، اینکه خسیس نیس ویژگی خیلی مهمی که باعث شده من اصلا ادم پرتوقعی نباشم چون مطئنم از هرچیزی بهترینش رو برای من میخواد و همکاریش توی سفر خیلی خوب بود.

اگر خدا بخواد دیگه میریم برای ازدواج توی تابستون و صحبت با خانواده ها:)

خوب شما چه میکنید خوش میگذره؟ کیا کنکور قبول شدن کیا تغییر کردن توی زندگیشون؟؟ تغییراتتون بگید



سلام خوبید رفقا؟

ببخشید من خیلی کم پیدا شدم

خوب زندگی کردن توی پایتخت یعنی حروم شدن کلی ساعت از روزت توی ترافیک، و بدو بدو کردن سرعت زندگی به هر حال در شهرهای بزرگ بیشتره واگر توهم ندویی جا میمونی.9 ساعت کار کردن و بعد برگشتن به لونه و باز اشپزی و تلاش واسه فردا میبینی یهو شده ساعت 12 شب و از خستگی نمیفهمی کی خوابت میبره

زندگی دقیقا همینطوری میگذره تنها حسنش اینه چندروزی یکبار مخاطب رو میبینم.

شاید خیلی هاتون ندونید مخاطب کی وچیه و.

خوب ما 7 سال با هم دوست بودیم والبته از راه دور، چون من جنوب بودم و اون تهران، سالی یکباریا نهایت دوبار همدیگه رو میدیدم و رابطمون هم کم تنش نداشت روزهای سخت زیاد داشتیم ولی الان توی این 5 ماه که حداقل حضوری فیزیکی داریم کنار هم، یجور دیگه ای دلگرم وسرگرم زندگی شدیم. بدو بدو میکنیم که بتونیم زندگیمون شروع کنیم ولی خوب همه اینا برمیگرده به رضایت خانواده ها وکلی چالش وتفاوت مذهبی که داریم کارو سخت کرده.

ولی برای همتون ارزو میکنم این روزهای شیرین رو کنار عزیزتون تجربه کنید رابطه ای سراسر امنیت و شادی وارامش خدا بهتون بده

ولی اینم بگم علت کمرنگ شدن من مخاطب بیچاره نیس ماحداقل همو توی خیابون در حد یه بستنی خوردن یا یه وعده شام یا ناهار میبینیم اون اخر هفته علت کم پیداییم ساعت کاری طولانیمه

که مدام باید بدوم تابه همکارام برسم تا اینکه کسی زیر پامو خالی نکنه و. البته من قصدم موندن توی این شرایط و این شرکت نیست بلکه قصدم اینه اینجا پیشرفت کنم زیر این فشارها و خودمو برسونم به حدی مطلوب که وقتی ازاینجا رفتم بیرون بتونم با شرکت بعدی مبلغ بیشتری رو قرار دادببندم.

راستش توی این شهر لعنتی ادم افسرده میشه از حجم تنهاییت و اینکه فرصت نداری حتی با خودت یکم خلوت کنی

ولی سعی میکنم توی این شرایط فقط بدوم و به پشت سرم نگاه نکنم و غصه نخورم


سلام خوبید دوستان طاعات و عباداتتون قبول باشه

میدونم بی معرفت شدم از بی وقتی بخدا، توی پایتخت همه چی به سرعت میگذره به خصوص وقت ادم، و اگر بااین سرعت همگام نشی خیلی عقب میمونی، تا 5 سرکارم، و مخاطب میاد دنبالم توی ماه رمضون میگه اذیت میشی، کل ماه رمضون رو بیچاره از وقت استراحت بین دو شیفتش زده که بیاد دنبال من، معمولا هم توی مسیر خریدی چیزی داشته باشم میبره منو انجام میدم و حدود 6 ونیم اینامیرسم خابگاه، تابرسم نمازمو بخونم و افطار وسحرمو اماده کنم اذان مغرب شده، وبعدم میشینم پای کارا مشتریای خودم میبینم شده 12ونیم شب و بعدشم که برا سحری بچها بیدارم میکنن و بیشتر اوقات غذای منو گرم میکنن بعد بیدارم میکنن که بیشتر بخوابم، ساعت کاری من طولانی تر از اوناست و روزه هم که میگیرم، این یکی خابگاهه با همه خوبی ها وبدی های بچهاش از اون خابگاه قبلی جوش بهتره همه مثل یه خونواده ده نفری هستیم و بایکی از بچها صمیمی شدم که با وجوداینکه 10 از من کوچیکتره ولی دختر عاقل و متینی هست و باهم پامیشیم برای سحری. بقیه هم بد نیستن که بگم بدن و خیلی خوب هستن هرکسی یه بدی داره یه خوبی داره نباید از حق گذشت بسته به رفتار منم داره، هموساپورت میکنیم مثلا ظرفی باشه روی سینک فرقی نداره برا کی باشه بچها اکثرا میشورن، یکی دونفری سواستفاده گر هم پیدا میشه این وسط، ولی مثل یه خونواده باز پشت همیم.

محل کارمم خوبه همکارا خوبن، رقابت هست مثل همه محل کارا حسادت و پشت هم زنی هم هست که چندروز پیش یکیشو خودم تجربه کردم ولی با عذر خواهی طرف مقابل منم گذشت کردم و دارم حرفه ای میشم یاد میگیرم در عین رسمی بودن صمیمی هم باشم ولی از یه حدی دیگه نگذرم و مخاطب هم هواسش هست توی این مواقع مشاور خوبیه.

با حقوقم برا مخاطب یه لب تاب خریدم زیر بار نمیرفت اول، بعد به دکتر گفتم راضیش کردم که یه مدت من ساپورتش کنم نه برای جبران این همه سال ساپورتهای اون بلکه یه کمک انسانی و بالغانه برای اینکه مخاطب هم فرصت رشدشو پیدا کنه برگرده به تخصص خودش و استعدادش توی برنامه نویسی و دانشگاهشو ادامه بده.

یه چندروزی میرفتیم یه شرکت کامپیوتری لب تاب رو براش وسیله میخریدم مثل موس وبرچسب و. بعد مدیرشون خیلی مخاطب رو دوست داشت هی میگفت خانمتون فلان وبهمان، جالب هرجا میریم نمیفهمن مادوستیم میگن زن وشوهرید.

این تهران بودن من هم شناختمون از هم زیاد کرده هم وابسته ترمون کرده جوری که طاقت سفر کردن همو نداریم و اینبار که اومدم خونه میدیدم که دلش نمیخواد زیادبمونم.

راستی نگفتم؟ من الان خونمونم:)))مدیر فقط به من مرخصی داد دوروز اول هفته اینده رو بقیه هفته هم که تعطیل و من دیروز بعد تعطیلی از شرکت، روزا 5شنبه تا 1 بیشتر سرکار نیستیم. سریع اومدم چمدون بستم و پروازی اومدم خونه. خداروشکر از وقتی اومدم تهران اجی از این رو به اون رو شده، خیلی مسولیت پذیر شده کارا خونه رو کلا انجام میده گاهی به حسابم پول میریزه میگه بروخرید کن برا خودت، خودشومامان ودوستاش یکشنبه میرن مشهد و تا بعد عید فطر میمونن.

بخاطر من موندن که منو ببینن وبعد برن، کلی هم تدارک دیده بود دیشب که رسیدم:))))) خدایا شکرت خدایا صمیمیت رو از خانواده ها کم نکن.

بعدم زنگ زد زن دادش دو، پاشدبا فاطیما وعروسش اومدن پیش من، عروسیشون نزدیک ودرگیر خرید هستن و عروس گفت میخاستم نظر شمارو بپرسم از سیلقتون خیلی تعریف کردن، جالبه که عروس داداش اصن رابطه خوبی با اقوام زن داداش نداره، وهمون روز اول شناخته اینارو فاطیما میگه کلا تحویلشون نمیگیره میگه مفت خورن:)) این بچه هم اینارو شناخت

ولی مامانمو خیلی دوست داره هرسری میاد خونه واسه مامانم کادو میاره چون مامان واقعا دوستش داره و خیلی محبت میکنه بهش، فاطیما میگه مرتب میگه خانواده پدریت یه چیز دیگه ان، اجی هم سنگ تموم گذاشت و خونه اش رو داده تا اینا برن سرن زندگیشون یکی دوسالی تایکم زندگی جمع کنن توی خونه اون رایگان زندگی کنن. داداش بااینکه وضعش خوبه ولی فقط خرید عروسی و وسایل رو به عهده گرفته وبرای رضا حقوق تعیین کرده تا قدربدونه وخودش روی پای خودش وایسه. وگرنه اونقدر داره که بده پسرش حتی تااخر عمر کار هم نکنه فقط بخوره و بخوابه ولی ازاین فکرش خوشم اومد. رضا هم دیشب اومد منو بوسید وبغلم کرد. اشتی شدیم دیگه.

اعتراف کنم دلم برای چلوندش تنگ شده بود.

الان قدر خونه رو اسایششو ارامش وامکاناتمو و خانوادمو بیشتر میدونم و اونا هم همینطور.

فعلا تا جمعه هفته اینده هستم حسابی بخوابم و کارا عقب موندمو انجام بدم و کلاازاین فرصت دوری از مخاطب برای احیای بهتر  رابطمون استفاده میکنم:)


خوب تعطیلات تموم شده البته من هنوز خونه ام و دارم توی جنوب یه کارهایی برا شرکت دوستم انجام میدم که امیدوارم موفقیت امیز باشه.

دوستم تجربه خوبی در کسب و کار و بازرگانی داره بیش از 12 سال. اینکه ما همسنیم باعث شد توی یه مدت کوتاه اشتراکات زیادی در وجود هم پیدا کنیم چه کاری چه رفاقتی.بخاطر بی تجربه بودن در کارهای بازرگانی، مرتب همه چی رو باهاش چک میکنم خودشم وسواس گرفته سرمن. مکالماتمو براش میفرستم با طرفهای قرار داد دیروز میگفت تو خیلی عالی و مسلط صحبت میکنی. و چون سختگیره  به کسی نمره عالی نمیده خودشم گفت منو میشناسی خارج از رفاقت تورو انالیزت میکنم توی کار. یکم قوت قلب گرفتم چون کلا داشت اعتماد به نفسم میومد پایین.چند تاقرار مهم کاری توی هفته اینده دارم در حد مسئولین استانی دعا کنید موفق بشم.

جدیدا فهمیدم اعتماد به نفسم اومده پایین یا پایین بوده در مواجهه با افراد غریبه یا اینکه رفتار حرفه ای توی کار در مواجه افراد در کار اعتماد به نفسم کم شده باید روی این مورد خودم کار کنم.

تو پست قبلی گفتم امسال اولویت باخودمه، برام مهم نیست دیگران چی فکر میکنن، دیشب در یک حرکت انتحاری، رفتم ارایشگاه و ابروهامو میکروبلیندیگ کردم این کادوی تولدم بود به خودم. البته لمینت مژه هم نوبت گرفتم گذاشتم برا هفته اینده چون سختم بود دوسه روز همزمان مراقبت کنم اب نزنم به صورتم. از مدل ابروهام راضیم ولی هنوز زخمی مشخص نیست که چطوری شده خیلی ویژه کار کرد برام و وقت دادنش هم توی شب بخاطر این مورد بود که میخاست خلوت باشه ارایشگاه تا بتونه با حوصله و ارامش کارمو انجام بده. من کلا از اینکه تغییرات اساسی توی قیافه ایجاد کنم میترسم مثل تتو ابرو و تتو خط چشم و خط لب و. اینا دل ادمو میزنه بعد یه مدت و هم قیافه ادمو مصنوعی نشون میده. برا همین میکرو رو انتخاب کردم در حد ابروهای خودم نه اینکه بیشتر. البته این برای قیافه خودمه و ممکنه کسی سلیقه اش متفاوت باشه.

ولی یه تغییرات کوچیک توی حس ما زنها اثر داره به خودمون. یکم از مخاطب فاصله گرفتم، که اون مدام زنگ میزنه جویا میشه علت چیه؟ من به فاصله گرفتن از ادمها نیازدارم تا بهتر خودمو بشناسم وبدونم من چی خوشحالم میکنه؟ چی برام خوبه؟

مهمترین حسی که ازش توی زندگیم میترسم پشیمونی واقعا از این حس میترسم که سالها بعد بابت اهمال کاری در تصمیماتم احساس پشیمونی کنم.

داشتم فکر میکردم خوب بیشتر روانشناسها میگن کودک درونتو دریاب و اکثر قرریب به اتفاقشون تقصیرات رو میندازن گردن پدر و مادرها، خوب پس خود ما چی؟ من میخوام مسئولیت زندگیم به گردن خودم باشه، به نظرم اگر بخواییم مدام کودکیمون رو ریشه یابی کنیم، هیچ وقت مشکلمون حل نمیشه خوب یه اسیبی دیدیم هرکدوم از بچگی، اون پدر ومادر عوض نمیشن یا زنده نمیشن که مابخوایم بازخواستشون کنیم یا چیزی رو حل کنیم باهاش، به نظرم هر روانشناسی یا مشاوری که مشکل شمارو در کودک درونتون یافت و مدام دنبال مقصر بود پیگیرش نشید. از یه جایی از زندگی اختیار زندگیتون رو به دست بگیرید. داشتم به ظرف درونی خودمون فکر میکردم اکثر ما با چند میلیون در ماه قانع میشیم،امادلمون میخواد ثروت مند بشیم واهل ریسک هم نیستیم.!

یا اینکه دلمون میخواد ادم شادی باشیم ولی اصلا تعریفی از شادی در درونمون وجود نداره، مدام داریم علتی برای غمگینی پیدا میکنیم، ونشخوار میکنیم گذشته و ادمها رو. دور میشیم از ادمهای سمی ولی هضمشون نمیکنیم مدام تااسمشون میاد باز به خودمون می لرزیم.

نگران مدهبیم نگران فرهنگیم نگران حرف مردمیم و اون ادم درونمون رو مدام داریم محدود میکنیم مدام داریم کنترل میکنیم خودمون رو و ترسوییم اهل ریسک نیستیم و انتظار ارامش وشادی داریم از خودمون. تغییر کردن اسون نیست همونطوری که خود من درگیرش هستم و میدونم کار بسیار کند وسختی هست. خداکمکمون میکنه شک ندارم تلاش کن خسته نشو دست نکش. نمیتونم از زندگیت حذف کن. لذت رو محدود به درامدت نکن. ظرفیت ثروت رو برا خودت بوجود بیاد خدا کمکت میکنه شک نکن ازقدیم گفتن برای خرید لباس جدید یه لباس قدیمی رو از خونت خارج کن. برای نو شدن حالت افکار قدیمیت رو دور بریز. روی خودت سرمایه گذاری کن برا حال خوبت برا درمان خودت کار کن خرج کن.



سلام چطورید دوست جونا؟ احساس میکنم دیگه توی وبلاگ نوشتن حال نمیده، موافقید که توی اینستا بنویسم؟

حدود 5 روز بوشهر بودم این 5امین سفرم به بوشهر هست از وقتی توی زندگیم یادمه، بااینکه متولد این استانم ولی گذرم خیلی کم به این شهر افتاده، برا کارا شرکت دوستم رفته بودم این سری، ورفته بودم خونه یکی از دوستام که اقوام دور هم میشن، علت انتخابم واسه موندن این بود که بین بقیه اقوام دور و نزدیک خونه اینا راحتترم یه ساختمون چندواحدی دارن که کل خانوادشون باهم زندگی میکنن چندتا از خواهراش اونجا ساکنن و خیلی ادم احساس راحتی میکنه خونشون، وبسیار پر رفت و امد هستن، وزندگی خونشون جریان داره. دوستم نهایت مهمان نوازی رو به جا اورد هر شب اینور وانور بودیم، وصبحا هم ادارات مختلف بودم که کارا تقریبا خوب پیش رفت.تاخدا چی بخواد، توی این سفر فهمیدم که من خیلی اهل بیرون رفتن نیستم، واین اصلا چیز خوبی نیست و این 5 روز که با مهسا  و خواهرش بیرون بودم وبا گروه های مختلفی از دوستاش اشنا شدم، فهمیدم اینا حتما چندساعتی در روز رو به بیرون رفتن و دور همی اختصاص میدن حتما هر چندوقت یکبار مسافرت میرن، احساس میکنم من خیلی ادم محافظه کاریم برا رفاقت ورفت وامد، وبرا همین خودمو محدود میکنم، از طرفی خوش گذرونی های بقیه به مذاق من خوش نمیاد، مثلا مخاطب اصلا دوستنداره با دوستای من ودوست پسراشون بیاد بیرون، ولی نسبت به دوستام و شوهراشون گاردی نداره اما من تا رابطمون رسمی نشده نمیتونم با شوهرای دوستام اشناش کنم، از طرفی منم خودم خوشم نمیاد تنهایی با دوستام ودوست پسراشون یا دوستام و شوهراشون برم بیرون، احساس میکنم خیلی ضایعست ادم سینگل با چندتا ذوج.نمیدونم این محافظه کاری توی رابطه من با دوستام درسته یا غلط؟ از طرفی ادم تنهایی تفریح کردن هم نیستم، و میخوام امسال امتحان کنم، تنهایی مسافرت رفتن رو تجربه کنم، یااینکه تنهایی تفریحاتی برای اخر هفته ام توی تهران بچینم، میدونید همیشه زنهایی که تنهایی رو بلدن ، بلدن تنهایی لذت ببرن تفریح کنن رو از دوست داشتم، از بچگی فکر میکردم این زنها خیلی موجودات قوی هستن. خوب من برم سراغ جمع و جور کردن کارهام، و چمدونم ان شالله دوشنبه بر میگردم تهران.


سلام

چطورین؟ من که همش سرکارم فقط گاهی میام خونهالبته یکم فضا سبکتر و آرومتر شده هرچند رالی داریم و همکار دومی هفته آینده میاد و بازم چالش داریم تا مچ بشیم اما خب، الان فضا ارومه ولی تریون داغونهدستاش میلرزه حالش بده فشارش میره بالا اصن یه وضیییی، که من دلم سوخت براش اصلا کارش ندارم این دو روزه اتفاقا عین خودش دوستیم خاله خرسه استخیلیم مهربونم مثلا، جوری که میگه تو رویام؟ باورم نمیشه بامن مهربون شدی و‌ امروز نرفتم سرکار رفتم تامین اجتماعی دنبال کارا بیمه ام بعد اومدم سرکار که ساعت نزدیک ده بود، دیگه رفتم چایی ریختم براش براخودمم چای ریختم، اش هم سوگلی جان اورده بود که من نخوردم حالم بد میشه از زبون بازیهاش انرژیش خیلی منفی منو نمیگیره این ادم، دیگه نشستم پشت سیستم م هستم کلا اعصاب نداشتم سه تا کارو خراب کردم حالا این وسط یه پسره قزمیت طوری هم به من گیر داده بودگفتم کارتو انجام بدم فقط بری نبینمت،رفته از تریون پرسیده این همکارت کجایی چندسالشه پسره هم کلا تو مودی نبود که من میخاستم باز رفته بود سراغ نیروهاسجام که فلانی کجایییه؟مجرد؟ یه وضی بعد، تریون رفت بیرون اومد من زیر چشمی یه نگاهیش کردم رد شد برگشت اشاره کرد گوشیت نگاه کن دیدم پیام داده، اخم نکن خانم گل، گوشیو بردم سمتش دلیت کردم، نشستم سرجام اومد گفت فلانی اومده گفته نوستال چرا ازمن خوشش نمیاد و. منم گفتم اون مدیره هرکاری میکنه صلاحه، دیگه کارا اوکی کردم بایه حال بد، که یکی ازهمکارت داداشم اومد چند روزه میومد و میرفت خدا ایقدی این ادم محجوب و افتاده بودکه هرگز معرفی نکرد خودشو نگفت فلانیم از بیمارستان فلان اصن حرصم گرفت خدا چقد یه ادم میتونه افتاده باشه؟دیگه معرفی کرد و ازمن پرسید فلانیم؟و داداشمو گفت و. دیگه باهم حرف زدیم وکاراشو انجام دادم گفتم براخانمتون و. بیاید کد بگیرید بدون نوبت اوکی میکنم گفت من. خیلی دوستدارم همچین کاری کنم ولی مجردم,اصن من یخ کردم تریونم میزو گاز میگرفت اخه متولد ۵۶بود خب. دیگه همون موقع یه خانم که دوست دختر سابق تریون بود اومد رید به منمنم چون تریون گفت سکوت کردم، بعد دیدم باز چرت گفت بهش گفتم اگر بااین کارا دنبال جلب توجهید و اینکه بگید حق با شماست میگم ازالان حق باشماست فقط بحث نکنید زشته میگه وای به من میگی بیشعور؟وای دیدید به من گفت بی ادباصن خوددرگیری داشت تریون نمیدونست منو بگیره یااونوبعدم ردش کرد رفت.دیگه ساعت پنج اوردم خونه گفت چت بود قاطی کردی؟گفتم بابا یارو دیونه بود، بعد نیم ساعت زنگ زد گفت بابچها بیایم خونه ات یابریم بیرون مساله مهمی پیش اومده گفتم بیاین بریم بیزون، دیگه تندتند لباس پوشیدم رفتیم با دوستش ،اقای ح،و رفتیم خارج شهر بعد گفت نترسیدی بامااومدی بیرون؟گفتم نه چون خبر دارن خانواده، گفت کارخوبی کردی هیچ وقت تنهایی نرو باکسی ودرباره کار حرف زدیم تصمیم براین شد اخراجش کنیم و.گفت بهت اعتماد ندارم گفتم طبیعی منم ندارم ودیگه ساعت ۹ونیم اومدیم خونه یعنی هلاکم این کار پدرمو دراورده.


سلام

چطورین؟ من که همش سرکارم فقط گاهی میام خونهالبته یکم فضا سبکتر و آرومتر شده هرچند رالی داریم و همکار دومی هفته آینده میاد و بازم چالش داریم تا مچ بشیم اما خب، الان فضا ارومه ولی تریون داغونهدستاش میلرزه حالش بده فشارش میره بالا اصن یه وضیییی، که من دلم سوخت براش اصلا کارش ندارم این دو روزه اتفاقا عین خودش دوستیم خاله خرسه استخیلیم مهربونم مثلا، جوری که میگه تو رویام؟ باورم نمیشه بامن مهربون شدی و‌ امروز نرفتم سرکار رفتم تامین اجتماعی دنبال کارا بیمه ام بعد اومدم سرکار که ساعت نزدیک ده بود، دیگه رفتم چایی ریختم براش براخودمم چای ریختم، اش هم سوگلی جان اورده بود که من نخوردم حالم بد میشه از زبون بازیهاش انرژیش خیلی منفی منو نمیگیره این ادم، دیگه نشستم پشت سیستم م هستم کلا اعصاب نداشتم سه تا کارو خراب کردم حالا این وسط یه پسره قزمیت طوری هم به من گیر داده بودگفتم کارتو انجام بدم فقط بری نبینمت،رفته از تریون پرسیده این همکارت کجایی چندسالشه پسره هم کلا تو مودی نبود که من میخاستم باز رفته بود سراغ نیروهاسجام که فلانی کجایییه؟مجرد؟ یه وضی بعد، تریون رفت بیرون اومد من زیر چشمی یه نگاهیش کردم رد شد برگشت اشاره کرد گوشیت نگاه کن دیدم پیام داده، اخم نکن خانم گل، گوشیو بردم سمتش دلیت کردم، نشستم سرجام اومد گفت فلانی اومده گفته نوستال چرا ازمن خوشش نمیاد و. منم گفتم اون مدیره هرکاری میکنه صلاحه، دیگه کارا اوکی کردم بایه حال بد، که یکی ازهمکارت داداشم اومد چند روزه میومد و میرفت خدا ایقدی این ادم محجوب و افتاده بودکه هرگز معرفی نکرد خودشو نگفت فلانیم از بیمارستان فلان اصن حرصم گرفت خدا چقد یه ادم میتونه افتاده باشه؟دیگه معرفی کرد و ازمن پرسید فلانیم؟و داداشمو گفت و. دیگه باهم حرف زدیم وکاراشو انجام دادم گفتم براخانمتون و. بیاید کد بگیرید بدون نوبت اوکی میکنم گفت من. خیلی دوستدارم همچین کاری کنم ولی مجردم,اصن من یخ کردم تریونم میزو گاز میگرفت اخه متولد ۵۶بود خب. دیگه همون موقع یه خانم که دوست دختر سابق تریون بود اومد رید به منمنم چون تریون گفت سکوت کردم، بعد دیدم باز چرت گفت بهش گفتم اگر بااین کارا دنبال جلب توجهید و اینکه بگید حق با شماست میگم ازالان حق باشماست فقط بحث نکنید زشته میگه وای به من میگی بیشعور؟وای دیدید به من گفت بی ادباصن خوددرگیری داشت تریون نمیدونست منو بگیره یااونوبعدم ردش کرد رفت.دیگه ساعت پنج اوردم خونه گفت چت بود قاطی کردی؟گفتم بابا یارو دیونه بود، بعد نیم ساعت زنگ زد گفت بابچها بیایم خونه ات یابریم بیرون مساله مهمی پیش اومده گفتم بیاین بریم بیزون، دیگه تندتند لباس پوشیدم رفتیم با دوستش ،اقای ح،و رفتیم خارج شهر بعد گفت نترسیدی بامااومدی بیرون؟گفتم نه چون خبر دارن خانواده، گفت کارخوبی کردی هیچ وقت تنهایی نرو باکسی ودرباره کار حرف زدیم تصمیم براین شد اخراجش کنیم و.گفت بهت اعتماد ندارم گفتم طبیعی منم ندارم ودیگه ساعت ۹ونیم اومدیم خونه یعنی هلاکم این کار پدرمو دراورده.


خب عرضه امروزم تمام شد، به نسبت عرضه اولیه های قبلی سرعتمون خیلی بهتر بود، و من از۸صبح تا ۷پشت سیستم بودم،امروز فروشنده مهربان تو بندر جارو برقی و تستر و گریل برام فرستاد من حتی پولشم ندادم گفت مشتریمی وبراتون ارزش قایلم هروقت پول داشتین پرداخت کن، من چی بگم؟ جزتشکر تستشون کردم اوکی بودن،گاهی وقتا میام خونه دلم میخواد یکی منتظرم باشه یا نه من منتظر کسی باشم، بیشتر اوقاتم تنهاییمو دوستدارم و ازش لذت میبرم، اینجا خونه منه و مراقب خودمم و سخت دارم میجنگم، میجنگم برای حفظ خودم دلم و تنهاییم، برای کارم. وهمه اینهامنو سخت کرده یه ادم محکم تلخی شدم، هرچند بامشتریا اوکیم تااخرین نفر مهربونم ارومم ، ولی تریون کم میاره، و گاهی بحث میکنه باهاشون، نمیدونید چقد ازش بدم میاد و چه موجود چندشیه، و به خودم حق میدم چراهیچ وقت ازهیچ مرد قدکوتاهی خوشم نیومده،ته ته خاله زنگ بازی و مارمولک بازی و سوگلی هم که نگم اول عین سگ ازمن میترسه برامن زبون میریزه و فک میکنه من خامش میشم دربقیه مواردم تو شش همن خودشو تریون درحال لاس زدن که منو فاطمه کلی بهشون میخندیم، ولی فک نمیکردم محیط کارم ایقد داغون شه، فقط امیدوارم هرچه سریعتر اقای ر کاری کنه، من سفت و سخت ایستادم خیلی محکم.


سلام علیکم:)

یه چیزی ذهنمو درگیر کرده شدید، دوستی دارم که یه پیج فیک داره، و بااون پیج فیک، خود واقعیشه، با عکس کس دیگه، و اونجا بدور از قضاوت ادمها، شخصیت حقیقی خودشو به نمایش میذاره، اما با تصویر جسمی یکی دیگه، حالا اگر فکر میکنید من بیکارم ورفتم چنین چیزی رو کشف کردم سخت در اشتباهید چون بنده اصلا نه وقتشو دارم نه حوصلشو وفقط یه بار در عمرم با موبایل یه نفرو سرکار گذاشتم بعد اونم بوسیدم گذاشتم کنار چون دیدم طرف مقابل چقد داغون شد از نظر احساسی، دوستم خودش بهم گفت وای دی و پسوردشم داد گفت برو توی پیجم و استفاده کن، گفتم از چی ؟ دیدم چندتا پسری که دور من هستن رو فالوو کرده اونم پسرهایی که مثلا پیجشون در حد 100 فالوور یعنی درحد خانواده، و من اصلا دوستندارم به همچین کسی رکوئست بدم، در معذوریت گیر کنه قبول کنه یا خودم نتونم توی پیجم راحت باشم چونکه اون ادم اون رفیق اون همکار توی پیجمه.یااینکه برم پیجشو شخم بزنم تا چیزی دستگیرم بشه وگفت بیا برو فلانی رو ببین بیا برو بهمانی رو ببین میگم خوب چه کاریه اخه؟ میگه واسه خاطر تواین کارو کردم و رفتم توی پیجش میبینم همه فالوورها پسرای داف:))))) حالا فهمیدم الان سه چهارساله ملت از طریق اینستا شوهر پیدا میکنن:)))))) من مال کدوم قرنم؟ اونوخ چندسال اصحاب کهف وار خواب بودم الان معیار سنجش چیه؟والا من هرچی جنس مذکر یا نر حتی مثلا حیوانات دایرکت بدن سریع ریپورتش میکنم:))))) هر پسری که نمیشناسم یا میشناسم و میدونم واسه من وفضولی که اومده و رکوئست داده رو دلیت میکنم، بعد یه روز چند ساعت با پوشش رفیقم یعنی همون پیج رفتم اینستا گردی، و پیج اقایونی که دور برمن، مثل اقای ر، اقای ا، و. کلا داغان:)))))) اصن از خودم نامید شدم یه جورایی، مبینم ملت کلا رد دادن، دوسه ساعتی پیجشون رو خوندم و زیرورو کردم دیدم چه خوبه اینستا، خیلی راحت میتونی بفهمی طرف بدردت میخوره یا نه:))))) الان در وضعیتی هستم که حبابها ترکیده است و یه ذره از شخصیت حقیقی ادمهای اطرافم رو شناختم، بعد احساس تنهاییه شدت گرفته، چون که فهمیدم هیچ مورد مناسبی که به من بخوره دور وبرم نیست که نیست، سختگیریم بیشتر شده به شدت، و یه سردرد گوه بدی گرفتم:) خدا بگم چیکارت نکنه رفیق:))

یادمه دوسال پیشا یکی از همسادهای بسیار قدیمی منو یافت بود ودایرکت داده بود و منم نخونده بودم تا چندماه بعدش و هرچیم خودشو معرفی کرد نشناختم و . بعدم فرمودن از همون موقع که سراز تخم دراوردی بنده عاشقت بودم و. بسیار منتظر فرصت بودم ابراز کنم اما در همان عنفوان کودکی مارا از هم جدا نموندن و ما مهاجرت کردیم یه استان دیگه و سالهاست دنبالتم اصن داداشاتم یافتم و باهاشون رفیق شدم:))))))) خدا نصیب نکنه که کسی اینطوری دربه در بشه بعد درنهایت اون معشوقه نتنها نشناست بلکه که یه اب پاکی هم رو دستت بریزه که ریپورتت کنه:)))))))) شاید اینستا واسه تردن این حباب خوب باشه ولی از جنبه دیگه اش خودش اصلا باعث ایجاد حبابه!!!!!!!!!:)))))))

ولی اینکه ما با پوشش های دیگر در فضای مجازی باشیم بسیار دردناک اینه که با جسم خودت نباشی ولی با روح خودت باشی دردناکتر، نشون میده چقد جامعه مااز قضاوت کردن میترسه یا نه، قضاوت کردن کار معمولی در جامعه ما

خدایی الان دارم مخاطب رو مقایسه میکنم بااین موارد بالا پسر معقولی بود:)))))))))))

ولی همچنان دوست دارم تنها باشم، تفریحات خودمو داشته باشم کمی با خودم خلوت کنم و سراز کار خودم دربیارم


سلام:) اخ چقد دلم برای کیبرد لب تابم و تق وتق صداش تنگ شده بود:**

خوب خونه خودم نت ندارم چون خط تلفن نداره، و من درگیری دارم سر نت با چند شرکت هنوزم هیچ کدوم نتونستن راهی پیدا کنن مثلا با سیم کارت یا وایرلس بتونن با یه هزینه معقولی نتم رو وصل کنن، باید جدا پیگیری کنم نیاز دارم من تی وی ندارم اهل دیدن سریالهای ابکی ترکی وفارسی هم نیستم، ولی عشق من فیلم دیدن و سریالهای درست ودرمونه. این تنها سرگرمی که به همراه موسیقی برای لحظاتی که میام خونه دوست دارم انجامش بدم،

امیدوارم بتونم با یه هزینه معقولی از پسش بربیام.

خوب محل کار امن واروم شده چن تقسیم کار شده تقریبا من خسته که نمیشم هیچی خوابم میگیره از بیکاری،

چالش جدیدمون ناهاره، که ناهار ما به عهده شرکت هست، ولی خوب هنوز به یه توافق نرسیدیم من نیاز دارم که غذای کم کالری دارم، ولی غذایی که شرکت سفارش میده از بهترین رستوران شهر هست، که مطمئنا هم چرب هم پرکالری ولی خوبیش اینه برنجش هندی نیست، امروز اون مسوول اموزش به نظرم پیشنهاداتش از وقتی اومده عالی بوده، گفت میرم صحبت میکنم غذارو ارزونتر حساب کنن چون ماباید مابه تفاوت غذا رو از جیب پرداخت میکردیم، گویا با رستوران سراین موضوع به توافق رسیدن، دومین موضوع هم اینه که گفت منوی پیشنهادی بنویسید بچها نوشتن چون من مشغول بودم، قرار شد منوی شرکت ببرن برای رستوران که اونم قرار شده بهشون اطلاع بدن برای توافقش.اوووف بشه خوب میشه

باید حسابی هزینه هامو کنترل کنم، مجبورا ناهار که باید بخورم باید شام رو حذف کنم، صبحانه رو پروتیین بیشتری بخورم باشگاه هم که دیگه اوکیه، صحبت کردم باهاشون متاسفانه به کلاس یوگا نمیرسم ولی به کلاس بدنسازی وفیتنس میرسم:) هزینه هاشم زیاد نیست

از بقیه حواشی هم خبری نیست:)))))) کلا در یه حال متعادل ارومی دارم پیش میرم.


سلام دلبرا خوبین

منم شکر روزگار میگذرونم باید اعتراف کنم الان که دوروز بارونه تحمل این شهربرام آسونتر شده، ولی همچنان بامردم این شهر غریبه ام.مشغول بایگانی هستیم و با یه ام ملایمی مشتریا حرصشون کمترشده و با یه تعداد مراجعه کننده منطقی روبه روهستیم منظورم ازنظره تعداده نه طیف و ویژگی آدمها.

تعطیلات خوب بوده چون یه روز درمیون میریم سرکار ولی تنظیماتم بهم ریختهباید ریسیت فکتوری کنم.چون شدیم 5نفر بهترشده من فکر کنید کار پنج نفرو انجام میدادمالان کلا میرم سرکار انگار تعطیلاتم.

دراین کار ملایم و لطیف میگذره و دارم همکار جدیدو میشناسم و به علایق و سلایق مشترکی رسیدیم، دیروز دوساعت رفتم تو بارون قدم زدم برامردم این شهر اینم عجیبهبعدم سبزی آش خریدمو و اومدم آش پختم برا همکارهم کنارگذشتم آخرشب اومد برد کلیم تشکر کرد. تریون دیگه نمیتونه نزدیکم بشه چون شلوغه دورمون و من رقیبشو دوستدارم مدام فکر راحتی ماست و افزایش امکانات شرکت.منم یکم دلم عمیقا تنهایی بیشتری خواسته، نمیدونم چرا؟ حتی دوستندارم برم خونه تااین حد تنهایی میخوام، مخاطب دیروز استوری گذاشته بود واسم خوب منم ناراحتم پاییز هم ادمو یاد همه بدهکاریهاش میندازهولی خوب گذشته ها گذشته و من برام اون رابطه دیگه تموم شده. دلم ماشین میخواد بدیها که تموم بشن دوستدارم هدف گذاری بعدیم خرید ماشین باشهخبری از هوووچ کس دیگه ای دوروبرم نیست


سلام خوبید؟امیدوارم روزگار به کامتون باشه.

نمیدونم هنوز کسی اینجا هست یانه، میدونم رفتنم طولانی شد، درگیر چالش های بد روحی بودم و هستم، مخاطب سعی داشت برگرده ومن باتمام وجود مقاومت کردم به اون رابطه برنگردم، و برنگشتم، چیزی درون من نیست که اسمش عشق ومحبت باشه، یه ادم سرد سطحی بدی شدم، از چالشهام با تریون بگم که کلا فاصله دعواهامون بسیار زیاد شده و کمتر همو آزار میدیم پنج نفرشدیم این تیم چند نفره داره خوب مچ میشه باوجود همه دعواها و درگیری های بینمون که مسائل شخصی نیست و بحث کاره، همچنان من از قدرت وموقعیت خوبی برخوردارم و کارهای اصلی کارگزاری بامنه، و تریون خیلی جدی ابایی نداره که قدردانم باشه و ساپورتم کنه، ومن دیگه کلا کاریش ندارم به همه چی میخندم بچها با یه حال بدیم میخندم خیلی سطحی طور بد، مشتریا خاطر خواهم شدن میخندم فحش بدن میخندم، ولی خوب از ذرون داغون و تنهام، و هیچ یاری نیست بتونم روش حساب کنم، اقای ی رو خیلی اذیت کردم جوری که ازم زده شد بعد به طور اتفاقی بر حسب کار با داداشش اشنا شدم و این باعث شد رابطه منو اقای ی بهتر بشه و خیلیم حسادت کنه، داداشش رپزانه پی ام میدخ ادم جالبیه حرفای مشترک زیاد داریم و عملا نشون میده ازمن خوشس اومده و این اقای ی رو عصبی میکنخ ولی خوب خودش خواسته جزییات رابطمون بهش نگم که اذیت نشه، ومن هیچ قصدی ندارم نه درباره ی نه داداشش ب، ب یه شرکت بزرگ برق فشار قوی داره و آدم موفقی ولی خوب زندگیش پراز زنهای زیاد مشروب خوری ووابایی نداره از من پنهون کنه و صادقانه میگه که چی هست و داره چکار میکنه و بامن شروع کرده به چالش کم کردن مصرف مشروب و رژیم، خودمم رژیمم باشگاهم ثبت نام کردم و یه جلسه رفتم، عمیقا دلم یه رابطه خوب و آروم و محکم میخواد ولی ازشما چه پنهون خودم اهل هیچ رابطه قوی محکمی نیستم!!!!از اقای الف بگم که دیوانه وار در عاشقی جلو رفته ومن بهش میلی ندارم بسیار حساس شده به همه چی میخواد گیر بده من محل نمیدم اجازه نمیدم بهم نزدیک بشه. ولی خودمم ازاین اوصاعم اصلا راضی نیستم نمیتونمم خودمو راضی کنم پا بذارم توی یه رابطه تعهد بدم.شرایط کاریم همچنان سخته و مسئولیتها هر روز بیشتر میشه. دیگه عین سابق کارمو دوستندارم صبحها دوستدارم بخوابم، شاید بخاطر این شهر کوفتی یا نه روحیات خودم. دارم سعی میکنم خودمو بسازم دوکیلو کم کردم متاسفانه ۸۵کیلو شدم که باقد ۱۷۱من درسته خیلی چاق نیستم ولی اضافه وزنم اذیتم میکنه. و ازباشگاهمم خوشم نمیاد مربیش میگه بیا خصوصی که اونم برامن گرونه، وسعی میکنم بااین شرایط مچ بشم. شناهم کارتشو هدیه گرفتم یکم برم شنا احساس میکنم دچار روزمرگی شدم پول تفریح هم ندارم بخاطر همین اوصاعم بهم ریخته.


سلام خوبید دوستان؟

میدونم غیبت هام طولانی شده خوب شاید یکم درونگرا شدم البته کارم خیلی تاثیر داشته در کم پیدایم، معمولا تا 6 گاهی 7 یا بیشتر سرکارم، یک ماهی هم هست میرم باشگاه، از سرکار میام سریع میرم باشگاه،که دوسه کوچه اونورتره، و راضی بودم وتغییرات بدنیم هم مشهود بوده هم دوستش داشتم، ورزش توی روحیه ام تاثیر آنچنانی نداشته ولی همینکه میدونم دارم سبک زندگیم رو از پشت میز نشینی میبرم سمت فعال تر شدن خودش لذت داره، شیرینی و قند و شکر رو حذف کردم، و شیرین کننده های مصنوعی رو، و سعی میکنم غذاهای سالم بخورم همین. رژیم خاصی نیستم کالری شماری هم نمیکنم، چون چشمی حساب میکنم  و نمیخوام درگیر کالری شماری و رژیم های سخت بشم، میزان پروتئین توی غذاها برام مهمه فقط و کربوهیدارتم رو سعی میکنم از نوع پیچیده استفاده کنم مثل نون تست جو و برنج قهوه ای و سایر نون های سبوس دار البته که من خیلی ادم برنج دوستی نیستم، بیشتر از غذاهای نونی استفاده میکنم، پای همه غذاهام میزانی از سبزیجات رو استفاده میکنم، مثل کلم بروکلی و هویج وکاهو و . اینا رو روزانه مصرف میکنم، اگرم سرکارید تنبلید عین من، شبا سالاد اماده کنید و میان وعدتون رو که صبح پامیشید نخواید اذیت بشید، هرروز یه ظرف میوه کوچیک و یه ظرف سالاد ویه اسنک موز وکره بادام زمینی یا مثلا پنیر وگردو با خودم میبرم، صبحانه هم سفیده تخم مرغ میخورم.

شاید تغییرات بدنیم بخاطر همین سبک تغذیه خوبم بوده که همه مواد غذایی رو میخورم ولی به اندازه، سرکارم نه شیرینی میخورم نه شریک تعارفات میشم، ساعت ده صبح اسنکمو میخورم ساعت دو ناهارمو سفارش میدم که معمولا یا کباب یا جوجه و ساعت 4 هم میوه میخورم ، از محیط کارم اگر بپرسید در بدترین شرایطی هست که من و تریون درگیری داریم و یه جوری شده محل کار  مثل دو تا گروه شدیم، یکی من خودم ارتش تک نفره:)) یکی هم اون سه نفر، نیروی سجامم که منو دوست داشت رو اخراج کردن، ویه نیرو اوردن که توی تیم خودشون جا بگیره، و من کلا کاری بهشون ندارم کارمو میکنم اختیاراتمو دارم، وتا عید قطعا میمونم برای سال جدید برمیگردم تهران این نظر داداشم و خانواده هم هست هرچند مامان راضی نیست الان داداش سومی بسیار تشویقم میکنه که برگردم تهران یا اینکه مهاجرت کنم، این دلگرمیاش خیلی برام عزیزن و کلا حالمو خوب میکنه. از نظر عاطفی بگم بهتون که من ومخاطب مجدد رابطمون رو سرگرفتیم، و اینم بگم کلا وبلاگمو میخونده چه روزهایی که باهم بودیم چون روزهایی که جدا شدیم و از کل زندگی من خبر داره، بیش از اینکه ما زمانی رابطه عاطفی داشته باشیم رفیق هم بودیم وهستیم، هرچند من هنوز اون ادم پرشور و عاشق پیشه سابق نشدم و مخاطب که همیشه دورنگرا بوده  ولی کمی از عواطف در وجودم بیدار شده، هردو داریم رابطمون منطقی پیش میبریم.  چندروز پیش تصادف سختی داشته و پاش شکسته وعمل کرده خیلی دوست داشتم میتونستم کنارش باشم ولی مقدور نشد. گاهی بلاها باعث میشه بفهمیم چقد توی زندگی هم حضور پررنگی داریم.و چقدر برای هم مهمیم. فعلا همین:)

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مطالب مخنلف و متنوع بانه کالا فیزیوتراپی Heidi خط سفید ترجمه فارسی به انگلیسی نمایندگی فروش محصولات چوبی و دکوراتیو nb مجله دکوراسیون داخلی، کابینت، بازسازی Malcolm zabansky